جیگرای عمه مائده

یاد ایام - سفرنامه کیش - نوروز 90

سلام عزیزای دلم امروز میخوام چند تا از عکسای عید نوروز امسال براتون بذارم. (جزیره کیش) اینم عرفان عمه وقتی دل هوای کودکی میکند  ... آخه پسر گلی دست و پاهات هم که دیگه توی کالسکه جا نمیشه . اون موقع که مال شما بود دوست نداشتی توش بشینی الان که مال داداشیته میخوای بشینی ... ای روزگار کشتی یونانی - جاده غروب کیش جیگرم تو عاشق موتور سواری  و ماشین سواری هستی. درست عین دادیش ت. قربون اون تیپ قشنگت بشم من جیگرمممممممممممممممم   ...
19 شهريور 1390

برای بابامهدی عزیزمون ... :)

بابامهدی جونم ممنون که همه عشقت رو به من و داداش سبحان و مامان زینب م میدی و برای راحتی ما تلاش میکنی.  ایشالله وقتی بزرگ شدم بتونم جبران کنم و باعث افتخار و سرافرازی شما و مامان زینبم باشم. به عنوان تشکر از زحمتای شما قول میدم امسال که کلاس اول رفتم خوب خوب درس بخونم    تا در پاینده انسان موفق و مفیدی برای جامعه م باشم . تولدت مبارک بابایی جونم!   داداش مهدی عزیزم تولدت مبارک داداشی ایشالله صد و بیست سلامت و تندرست زندگی خوبی داشته باشی عزیزم دوستت دارم داداش گلم   ...
16 شهريور 1390

Feed back

میخوام براتون یه عکس از عید نوروز 90 بذارم تا وبلاگ جدیدتون بدون عکس نمونه نفس های من این عکس رو توی کیش انداختین ... پارک دلفین ها         ...
14 شهريور 1390

عمه هم مریض شد

سلام عزیزای عمه خدا رو شکر که مریضی تون خوب شد. اما از عمه براتون بگم سه شنبه (روز قبل از عید فطر) با عمو سیدمهدی تصمیم گرفتیم بریم مسافرت شمال - رشت . عمه کلی ذوق و شوق مسافرت داشت. اما حیف شد. چون بعد از ظهرش حال عمه کم کم بد شد و از عمو خواهش کرد که برگردن تهران. عمو هم قبول کرد. هرچی که میگذشت حال عمه بد و بدتر می شد تا اینکه دیگه نتونست تحمل کنه و فقط گریه میکرد. خلاصه قزوین رفتیم به بیمارستان و بهم سرم وصل کردند و چند تا آمپول هم نوش جان کردم. تا دو روز بعدش یعنی تا جمعه خواب بودم. مامان جون هم زحمت کشیده بود برای عمه ماهیچه درست کرده بود که واقعا نوش دارو بود. دستش درد نکنه. ...
14 شهريور 1390

محمدعرفان و محمدسبحان مریض شدند

مامان زینب چنر روز پیش سرما خورده بود که خدا رو شکر کم کم بهتر شد. اما بعدش سبحان گلی مریض شد. ولی زود مامان زینب براش سوپ درست کرد و بهتر شد. اما دیروز که زنگ زدم خونه شون، عشقم یعنی محمد عرفان م گوشی رو یرداشت اما اصلا حال و حوصله  نداشت. ازش پرسیدم : "چرا ناراحتی؟ با سبحان دعوا کردی؟" اما در کمال بزرگواری جواب داد: " نه عمه، مریضم ." الهی قربونت برم. تو چقدر مهربونی عزیزم. ایشالله هر دو تا گلای عمه زود زود زود خوب میشن و دوباره شیطونی میکنن. عمه همتونو دوست داره عزیزای دلم    ...
5 شهريور 1390

انتظار به سر رسید

کوچولوهای عمه امروز مامان جونی و باباجونی و عمومحسن و زن عمو و فاطمه زهرا عسلی دارن از سفر کربلا برمی گردن. همون دلمون براشون تنگ شده. خدا جونم سفر همه مسلمونا رو به سلامت به پایان برسون. خدا جونم هیچ کس رو منتظر نذار. خدا جون انتظار وافعی همه مسلمانها رو به سر برسون. خدایا انتظار آمدن مهدی موعود رو به سرانجام برسان . اللهم عجل لولیک الفرج نمیدونم چی شد که به اینجا رسیدم. داشتم از اومدن مامان جون اینا میگفتم. هنوز معلوم نیست چه ساعتی پرواز کنن و ما هنوز منتظر. خدایا زودتر بیان دیگه . . .    ...
5 شهريور 1390